افشا گری حقایقی که پنهانند

۱۳۹۹ دی ۷, یکشنبه

 

روایت روزنامه خارجی از آموزگار فداکار ایرانی+عکس



سرمایه صدها میلیونی که به دانش‌آموزان محروم هدیه شد
روایت نیویورک تایمز از آموزگار فداکار اندیمشکی

شاید همه‌گیری کرونا روایت از دست دادن و غم باشد اما در این میان هستند انسان‌هایی که با فدا کردن زندگی خود دنیا را جایی بهتر و زیباتر می‌کنند برای زیستن. آقای حسین اسدی از استان خوزستان ایران یکی از این چهره‌هاست.آموزگار ۵۰ ساله اندیشمکی که عمر خود را صرف آموختن دانش به بچه‌های روستایی و عشایر کرده بود،

می‌خواست با کنار گذاشتن سرمایه ۲۸ سال کار کردن در آموزش و پرورش و ارثی که به او رسیده بود یک خودرو بخرد اما ناگهان کرونا از راه رسید و شیوه زندگی کردن همه مردم دنیا را دگرگون کرد.

به این ترتیب، برنامه این معلم قدیمی هم عوض شد و او تصمیم گرفت با سرمایه‌اش ۳۴۳ تبلت برای بچه‌هایی بخرد که از درس و مدرسه بازمانده بودند.بخشی از پول‌های حساب آقای اسدی هم برای خریدن ۳۰ هزار ماسک بهداشتی هزینه شد تا کودکان و نوجوانان را از شر ویروس مرگبار در امان نگه دارد. وقتی این آموزگار فداکار تصمیم خود را عملی کرد، بسیاری از دوستان و آشنایان و اقوام و خویشان گمان کردند او عقل خود را از دست داده است اما برای کسی که ۲۸ سال در روستاهای خوزستان گشته و به بچه‌های عشایر خواندن و نوشتن آموخته، گذشتن از مال آسان‌تر از این حرف‌ها بود.

اسدی که پدر پنج فرزند است و در اندیشمک زندگی می‌کند، می‌گوید وجدانش اجازه نمی‌داد وقتی بچه‌ها در خطر از دست دادن یک سال آموزشی بودند، به خودش فکر کند و یک خودرو بخرد: «می‌گفتند دیگر هرگز با حقوق معلمی نمی‌توانی خودرو یا خانه بخری اما برای من دیدن لبخند شیرین روی چهره بچه‌ها و دانستن اینکه یک هدیه آموزشی به آنها داده‌ام کفایت می‌کرد.»

این آموزگار فداکار با همین کار قهرمانی ملی شد و حتی وزیر آموزش و پرورش هم در تماسی تلفنی از اقدام او تقدیر کرد. وقتی آوازه آقای اسدی در سراسر ایران پیچید، خیلی‌ها ترغیب شدند راه او را در پیش بگیرند و برای کمک کردن به کودکان ناتوان و دانش‌آموزان محروم پیشگام شوند. حتی از استرالیا هم کمک رسید و وزارت آموزش و پرورش توانست ۱۲۰۰۰ تبلت برای دانش‌آموزان نیازمند بخرد.آقای حسین اسدی می‌گوید: «شاد کردن دل بچه‌هایی که هیچ ندارند، بزرگ‌ترین پاداش و احساس است.»

گسترش فاجعه بار خودکشی “مستضعفان” در ایران

معاون استاندار بوشهر از خودکشی یک نوجوان دیگر در این استان در کم‌تر از یک هفته خبر داد و این موضوع را نگران‌کننده خواند. این نوجوان ۱۵ ساله به دلیل فقر و زندانی بودن پدرش ترک تحصیل کرده و به کار در یک سنگ‌فروشی مشغول بود.

معاون استاندار گفت که خانواده این نوجوان ساکن کنگان به دلیل حبس پدر با محکومیت قتل عمد، از فقر اقتصادی و آسیب‌های اجتماعی رنج می‌بردند.

همچنین صبح امروز یک جوان ۲۱ ساله در شهرستان جم خودکشی کرد. گفته شده این جوان در یکی از باغ تالارهای پذیرایی جم خود را حلق آویز کرده است. این سومین خودکشی طی دو هفته اخیر در جنوب استان بوشهر است.

چند روز پیش از او محمد موسوی‌زاده، دانش‌آموز ۱۱ ساله نیز در بندر دیر خودکشی کرده بود. یکشنبه ۲۰ مهر رسانه‌ها از خودکشی این نوجوان به دلیل “نداشتن گوشی همراه” برای استفاده از شبکه آنلاین آموزش و پرورش (شاد) خبر داده بودند.

خودکشی او موضوع فقر و تبعیض در دسترسی به امکانات آموزشی در جمهوری اسلامی را بار دیگر در شبکه‌های اجتماعی داغ کرده بود.

خودکشی محمد موسوی‌زاده، دانش‌آموز ۱۱سالهٔ اهل دیر در جنوب بوشهر، غم‌انگیزترین و تأثربارترین خبری است که در هفتهٔ سوم مهر۹۹ در شبکه‌های اجتماعی دست به دست می‌شود. خودکشی به‌خاطر یک موبایل. وقتی به تصویر معصوم و کودکانهٔ او خیره می‌شویم، چشمانش به اندازه یک کتاب نانوشته با ما حرف می‌زند.

به نوشته روزنامه همدلی، این اولین بار نیست که فقر و نداری کودکان سرزمین ثروتمند ایران را به‌سمت خودکشی و مرگ خودخواسته سوق می‌دهد. فروردین همین امسال بود که زینب دختر بچه ۱۱ساله ایلامی به‌خاطر فقر و نداشتن لباس عید خود را حلق‌آویز کرد و به زندگی‌اش پایان داد، در حالی که آخرین آرزویش خرید یک دست لباس نو برای نوروز بود. وقتی زینب ابتدایی‌ترین نیازش را غیرقابل تحقق دید مرگ را ترجیح داد درست مثل محمد!

معلم محمد در رثای او دل‌نوشته‌ای را منتشر کرده است که با خواندنش آتش می‌گیریم و به فکر فرومی‌رویم:

«خسته بودم، به خودم گفتم دیگه از تدریس غیرحضوری بدترم داریم؟ روزگار از این سخت‌ترم هست؟ داشتم عکسای فعالی‌های بچه‌ها رو توی گروه (شاد)، از بین پیام‌ها و ویس‌ها جدا می‌کردم که باهاشون کلیپ بسازم. همین‌طور که گروه رو زیر و رو می‌کردم، به پیام سید محمد رسیدم که نوشته بود اجازه گوشی من خرابه، اجازه گوشی من عکس نمی‌گیره، فیلم ارسال نمی‌کنه… دیروز آقای مدیر بهم زنگ زد و گفت سید محمد از دنیا رفته. و من الآن نشستم پای گروه بدون تدریس، بدون تکلیف… از این به بعد کی وسط تدریس ریاضی بپره و بگه من گوشیم خرابه کی بعد از ویسای روخوانی فارسی بچه‌ها بگه من نمی‌تونم ویس بذارم کی بعد از کنفرانسای مطالعات بچه‌ها بگه خانم معلم عزیزم من چطوری فیلم ارسال کنم الآن کی و چطوری منو آروم کنه الآن می‌فهمم که روزگار از این سخت‌ترم هست. سخت‌تر از نداشتن گوشی، نداشتن صاحب گوشیه».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر